اشعار مهدی عابدی

  • متولد:

اگر قدری بگردی باز آدم هست در دنیا / مهدی عابدی

به تعدادی که بر گل، اشک شبنم هست در دنیا
درون قلب آدم های آن غم هست در دنیا

چه جای بیمی از دوزخ؟ چه جای ترسی از محشر؟
هزاران درد بدتر از جهنم هست در دنیا

هوا از ابر سرشار و امید آفتابی نیست
نمانده هیچ سقراطی ولی سم هست در دنیا

به دریای حقیقت تن زدیم و تشنه لب مردیم
که صدها تشنه ی بر ما مقدم هست در دنیا

جهان را جنگلی می بینم از درنده خویان پُر
امید دیدن انسان عجب کم هست در دنیا!

ولی با این وجود ای شیخ*، روشن کن چراغت را
اگر قدری بگردی باز آدم هست در دنیا




*دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شمع/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست(مولانا)

2290 3 4.83

خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی ها زد / مهدی عابدی

خدا نقاشی ات کرد و به دیوار تماشا زد
خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی ها زد

شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست
اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد

خدا شیرینی نام تو را در آب ها حل کرد
از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد

بزرگی، مهربانی، بی دریغی، آنقدر خوبی
که حتی می توان گاهی تو را جای خدا جا زد

دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد
دوباره از غزل هایم تب عشق تو بالا زد

غزل های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند
که زیر بیت بیتش آفرینی از تو امضا زد
 

4138 0 4.6

قرص ها عاجزتر از تسکین غم های زمانه / مهدی عابدی

خسته تر از بلبل پر کنده می آید به خانه
خسته گویی می رسد از خشم یک رزم شبانه

بخت با او پُر تکلّف، مرگ با او بی تفاوت
می کند با بخت دعوا، می زند با مرگ چانه

عطسه اش چون انفجار درد در گودال بینی
سرفه یعنی شعله ی زخمی که می گیرد زبانه

نسخه ها بد خط تر از مشق شبان نا امیدی
قرص ها عاجزتر از تسکین غم های زمانه

پچ پچ مامان و بابا دخترک را کرده بیدار
می زند از تخت بیرون«آب»! این هم یک بهانه!

راستی بابا! نگفتی آخرش؛ «کُرتُن» چه شکلی است؟
«گِرد حتی گردتر از اشک های دانه دانه»

دخترک وحشت کنان حس سوالی شوم دارد
دانه های سرخ صورت؟لکه های سرخ شانه؟

«قرمزی ها دخترم! لُپ های من را موش خورده!»
این جواب خنده دار و هوش تیز کودکانه؟!

قرمزی ها مهرهای نامه جسم تو بودند
مهر فوری، مهر سرّی، مهر خیلی محرمانه
 

2944 0 4

ای ناگهان تر از همه اتفاق ها / مهدی عابدی

ای ناگهان تر از همه اتفاق ها
پایان خوب قصه تلخ فراق ها

یکجا زشوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاق ها

یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق!
سر باز می کنند ترک ها به طاق ها

بی دستگیری ات به کجا راه می بریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاق ها

باز آ، بهار من! که به نوبت نشسته اند
در انتظار مرگ درختان اجاق ها

ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن
تا گم شود ابهت پر طمطراق ها
3647 1 3.79

غزل را، بیت ها را، واژه ها را عاشقت کردی ... / مهدی عابدی

زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی
و هر چه بود بین این دو تا را عاشقت کردی

گِلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد، یعنی
ز بس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی

به خود می بالم از عشقت ولی همواره می پرسم:
چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی؟!

نه تنها من، نه تنها او، نه تنها شاعران، حتی
غزل را، بیت ها را، واژه ها را عاشقت کردی

سپس عشق تو از واژه به قلب ساز ناخن زد
و بعد از آن دور می فا س لا را عاشقت کردی

به وقت خواندنت بی اختیار از بغض لبریزم
تو حتی بغض را، حتی صدا را عاشقت کردی

5545 0 3.32

گمانم شاعری دیوان خود را در تنور انداخت! / مهدی عابدی

نهنگ عاشقم را دام چشمانت به تور انداخت
گرفت از قعر اقیانوس و در تنگ بلور انداخت

به دور از بی کران موج هایت مرده ام اما
نگاهی می توان گه گاه بر اهل قبور انداخت

شبیه میوه ای نارس، تحمل کردنم سخت است
من آن سیبم که باید گازی از آن کند و دور انداخت

هوای فتح در سر داشتم دردا که تقدیرم
سر و کار مرا با قله ای صعب العبور انداخت

صدایی آمد و ناگاه آتش شعله ور تر شد
گمانم شاعری دیوان خود را در تنور انداخت!

2031 0 5

بی گمان عاشق شدن از زیستن زیباتر است / مهدی عابدی

خنده ات گندم، لبانت سیب، دستت؛ نان سرود
تشنه بودم گریه ات در وصف من باران سرود

آفتاب آزار می دادم، حضورت برف شد
سرد شد قلبم، نفس های تو تابستان سرود

بی گمان عاشق شدن از زیستن زیباتر است
گرچه هستی را خدا و عشق را انسان سرود

دستم از وصف پر و بال عقابان باز ماند
بس که تا جان داشت در اوصاف گنجشکان سرود

منت شعر خودم را بر سرم مگذار، هان!
هر زنی را می توان تا حجم یک دیوان سرود

سخت باشی محو خواهی گشت از شعرم که من
می سرایم آن که او را می توان آسان سرود

4555 0 4.5

چون تو را یک روز باور داشتم حالا ندارم / مهدی عابدی

نسبتی با میز و دفتر داشتم، حالا ندارم
با قلم حکم برادر داشتم حالا ندارم

تا می آمد بر زبان مضمونی از یک شعر تازه
پشت آن یک شعر دیگر داشتم حالا ندارم

وسعت سیمرغ نه، لاف است اما روزگاری
دست کم وزن مگس پر داشتم حالا ندارم

روی دریاهای آبی، مست بودم چون حبابی
روزگاری باد در سر داشتم حالا ندارم

داشتم، از دست دادم، شاعری را، عاشقی را
چون تو را یک روز باور داشتم حالا ندارم
 
691 0 4